اگرچه شکل گیری نگاه سیستمی را از زبان دانشمندان حوزه سیستمی به شکل هایی که در ادامه تحقیق به آن خواهیم پرداخت تعریف شده است. ولی آنچه در سیر تاریخی منجر به بروز چنین دیدگاهی در طول تاریخ شده است، باید چیز دیگری باشد. (البته بخشی از دیدگاه های رایج در طول تحقیق به آن خواهیم پرداخت.) اما شاید با نگرشی دیگر نیز بتوان روند تکاملی نگاه سیستمی و تئوری عمومی سیستمها را به شکل زیر ذر روند شکل گیری دانش بشری ردیابی نمود.
از آنجا که آنچه انگیزه بشر را تحریک میکرد دستیابی به سوالاتی کلی بود که اورا متحیر مینمود و منجر به ایجاد تغییرات در محیط او میشد، سوالاتی از قبیل منشا هستی چیست و چگونگی وجود او و تغییرات جوی و محیطی و .... بشر را بدنبال پیدا کردن چنین پاسخهایی مینمود .
شاید طرح این سوالها و رسیدن به جواب آنها از طریق پیامبران الهی، مسیر خود را طی نموده باشد و در این رهگذر در طی کاستی حضور پیامبران الوالعظم و تحریف آموزه های آنان به خصوص پس از ظهور حضرت مسیح (ع) کار به جایی رسید که استبداد با پرچمداری دین را حاکم علی الاطلاق اروپا کرد و این حاکمیت در تعارض با قدرت حاکمان محلی و ثروت اندوزان و دشمنان دینی کلیسا یعنی یهودیان که دستشان از اداره جامعه کوتاه بود، قرار گرفت. لذا زور و زر و تزویر در تلاش برای سرنگونی حاکمان در لباس دین برآمد. و نیازمندی به هم صد کردن مردم، با به رخ کشیدن ناکارامدی افکار طرح شده از جانب کلیسا که رنگ دین به آن داده شده بود و عقل را مطرود کرده بود، در میان مردم توانست با پرچمداری حاکمیت عقل درمقابل خرافه و جهل که امری درست بود، جاهلیت تسلط پول و آقایی لردها و پرنس ها و دوک ها را محقق سازد.
بدین ترتیب عقل جامعه بشری از آسمان به زمین آمد و حتی علم را هم با خود به زمین کشید. اگر چه علم فقط زمینی نبود. و انسان برای شناخت پدیده ها، آنها را شکافت تا به حقیقت هستی و آنچه پدید آورنده آن است دست پیدا کند. چرا که در شناخت هستی این تفکر پدید آمد که کل هستی از ذراتی پدید آمده است که تقسیم ناپذیر است و با رسیدن به آن و شناخت آن میتوانست راز هستی و پدیده ها آنرا تحلیل کند. (اگرچه در این راه به دستاورد های شگفت انگیزی نیز دست یافت که زندگی بشر را متحول نمودو این خود بعنوان دستاوردی از تکثر گرایی نیز ارائه میشود).
تکثر گرایی بشر تا جایی پیش رفت که بشر به یک پوچی و هیچی رسید، تا آجا که برای توجیه نفی خداوند و آریننده در معماری هستی بر پایه علم به ذره ای رسید بنام بوزون هیگز(ذره خدا)، که مدعی شد در کسر کوچکی از زمان ازهیچ بوجود میاید و نابود میشود. وچون نمیتوانست با عقل مبتنی بر فیزیک تحلیل شود به تئوری دیگری پرداخت که از آنهم ناکارآمدتر مینمود و آن طرح تئوری انفجار بزرگ بود. و آنرا علمی جلوه میداد. اگر چه برای آن نیز دلایل عقلی و فیزیکی و علمی بشماری در نقض و نقص آن می توان یافت.
در این رهگذر اندیشمندانی با پی بردن به ناکارامدی تکثر گرایی در شناخت پدیده ها به این سبب که تقسیم پدیده ها موجب از دست دادن و نادیده گرفتن برخی کارایی ها و کار آمدی های پدیده میشود و در نتیجه موجب نقصان در شناخت پدیده می گردد، و از طرفی با گسترش علوم و شناخت عمیقتر انسان از پدیده ها و کشف همگونی های رفتاری و کشف قوانین و ارتباط بین پدیده ها و پی بردن به وسعت هستی، انسان برای شناخت هر چه بیشتر، بهتر و سریعتر پدیده ها سعی در یافتن فصل مشترک و قوانین واحدی در پدیده ها نمود. ره آورد این تلاش طرح علومی بود که سعی در یافتن قوانین واحد حاکم بر پدیده شد که امروزه ما آنرا با نام تئوری عمومی سیستمها میشناسیم.
درقرن 13 هجری شمسی( قرن 19 و اوایل قرن 20 میلادی) نیاز بسیاری به امتزاج دو یا چند شاخه از علوم بشری، برای بررسی و حل مسائل پیچیده پدید آمد که منجر به پیدایش علوم بین رشته ای شد و از علوم مختلف در قالبهای به اصطلاح سیستماتیک برای حل مسائل پیچیده بهره گرفته شد. نگرش سیستمی به مسائل و پدیدهها و همین طور نظریه عمومی سیستمها را می توان به این تحولات و گرایشهای نسبت داد.
تفکر سیستمی، برخلاف برخی از جنبشهای فکری که دریک رشته علمی و در محدوده معینی نشو و نما کرده اند، در خارج از محدوده یک علم معین متولد شد و در محیطی میان رشته ای رشد کرد. از آنجا که این شیوه تفکر، به طورکلی با مجموعههایی متشکل از اجزا سروکار دارد، نه با خود اجزا، ضرورتا از مرزهای سنتی علوم خاص فراتر رفته و عمومیت یافته است.
«لودویگ فون برتالانفی» زیستشناس و متفکر اتریشی از بنیانگذاران نظریه عمومی سیستمها در اوایل قرن بیستم محسوب می شود که برای اولین بار مفهوم تفکری را ارائه داد که تئوری عمومی سیستمها شناخته شد و در طی سالهای 1311-1309 (1932 – 1930 میلادی) نظریه ارگانیستی را ارائه کرد و درگسترش و بسترسازی آن در سایر عرصه ها گامهای بلندی برداشت. به عقیده وی یک ارگانیسم صرفا مجموع عناصر جداگانه نیست، بلکه سیستمی است دارای نظام و کلیت. بدین ترتیب برتا لانفی و همفکران وی ازجمله بولدینگ، راپوپورت و آکوف در طی حدود نیم قرن مکتب ارگانیستی را در زیست شناسی و علوم دیگر پایه ریزی کردند. البته شایان ذکر است خود برتالانفی ریشههای رویکرد سیستمی را در بستر تاریخی به زمان ابن خلدون و نیکولاس کوسایی و در قرون جدید به تفکرات لایب نیتز در قرن11 شمسی (17 میلادی) نسبت می دهد .
همانگونه که از مطالعه متون علمی درمی یابیم نگرش سیستمی در یک شاخه خاصی از علوم ایجاد و متکامل نشده است، بلکه همه یا اکثر رشته های علمی تاحدودی از این جامعنگری بهره برده اند برای نمونه از کمک کنندگان عمده به توسعه تئوری سیستمها برای تمام علوم فون برتالانفی در سال1330 (1951 میلادی) باتوجه خاص به مدیریت و بولدینگ در سال1338 (1959 میلادی) بود. افراد زیاد دیگری کمکهای مهمی به جنبه های مختلف تئوری سیستمها کرده اند که در مدیریت قابل استفاده است. درمیان آنها می توان آثار کاتز و کان را در سیستم های اجتماعی، و فورستر را در سیستم های صنعتی و کمکهای تحقیق در عملیات را به وسیله استافورد بیر، چرچمن و همکارانش، هرتز، مک کلاسکی و مورس را ذکر کرد. به دنبال فعاليتهاي موسسه تكنولوژي ماساچوست از دهه 1940 تا 1970و به موازات فعاليت هاي بنياد جوزي يا ماكي و سپس بنيا د تحقيقات مربوط به سيستمهاي كلي با هدف جمع آوري قوانين مشترك حاكم بر همه سيستمها، نظريه سيستمي حدودا در سال 1954با تكيه عمده بر نظرات برتالانفي شكل گرفت .
- پیشرفت نظريه سيستمي
- پس از نيم قرن و تلاش در جهت تكامل بخشيدن به اين نظريه ظاهرا بنا به گفته هي چينز اين نظريه با يك بن بست اساسي برخورد نموده است ( تئوري عمومي سيستمها را برتالانفي وديگران مطرح كردند اين تئوري با گذشت زمان نتوانست به وعده خود{ ديدگاهي واحد براي سيستمها} جامه عمل بپوشاند
- (كاربرد انديشه سيستمي – درك هي چينز)
- علل ناكامي در يافتن تئوري واحد سيستمي
- بايد دانست آنچه در حوزه پيشرفت تفكر سيستمي و تجزيه و تحليل سيستم ها صورت گرفته است نا شي ا ز دسته بندي سيستم ها بوده وبنظر ميرسد روش دستيابي به اصول كلي حاكم بر سيستمها به بيماري دچار شده است كه به زعم ( درك هيچينز) انسان را قرنها از فهم كامل پديده هاي هستي دور ساخت . او چنين ميگويد
- (ما انسانها عا د ت داريم همه چيز را طبقه بندي كنيم ، هر دسته از اشياء را تحت عنوان خاصي بناميم و در جايگاه ويژه اي قرار دهيم . در طول زمان آ نقدر در اين كار راه افراط پيموده ايم كه ديگر قادر به تشخيص همانندي هاي اشياء نيستيم طبقه بنديها ي ما بر پايه وجوه افتراق صورت گرفته است وبر اين مبنا انبوهي ازاختلافهاي ميان اشياء را بازشناخته ايم ، درحالي كه هرگز درانديشه دستيابي به وجوه تشابه انها نبودهايم )
- (كتاب كاربرد انديشه سيستمي )
- و بر اساس همين عادت وقتي در شناخت قوانين مشترك سيستمها مواجه با بن بست شديم براي با ز كردن راه خود سيستم ها را دسته بندي كرده وسعي در كشف قوانين اين اجزاء بر آمديم . و سيكل ناكارآمد گذشته را تكرار نموديم .